loading...

فاطمه رستم زاده

واگویه های یک نویسنده .... در مسیر نوشتن

بازدید : 397
يکشنبه 17 آبان 1399 زمان : 23:36


امشب نگذاشتم حرفش را بزند
چندبار توی حرفش زدم و گفتم «اینطوری بگو ، نه اونو حالا نگو و...»
دو ساعتی هست که لال شده و دیگر حرف نمیزند
چشمانش را بسته و نمی‌گذارد با چشمهای خاکستریش دنیای داستانم را ببینم
حتی حس میکنم گوشهایش را هم گرفته
چون چیزی نمیشنوم
آخرین بار روی ایوان دیدمش
هوا گرم و شرجی بود. صدای جیرجیرک‌ها سکوت شب را بهم می‌زد.

«مسافر اشتباهی» قسمت ششم
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی